فراموشی
نوشته شده توسط زهرا شهبازي در 20 مهر 1396 در ظهور
شخصی مادرش الزایمر داشت…
بهش گفت مادر یه بیماری داری،باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان…
مادر گفت:چه بیماریی؟
گفت :الزایمر…
گفت:چی هست…
گفت:"یعنی همه چیو فراموش میکنی…”
گفت انگار خودتم همین بیماریو داری…
گفت: چطور؟
گفت:انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم،چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر…
برگشت به مادرش گفت: مادر منو ببخش…
گفت:برای چی؟
گفت:به خاطر کاری که میخواستم بکنم…
مادر گفت:
“من که چیزی یادم نمیاد….
🍃🌹🖋
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات